جدول جو
جدول جو

معنی پابه پا - جستجوی لغت در جدول جو

پابه پا
قدم به قدم، کنایه از برابر، کنایه از همراه
پابه پا بردن: دست کسی را گرفتن و او را با خود راه بردن
پابه پا کردن: این پا و آن پا کردن، کنایه از مسامحه کردن، کنایه از مردد بودن، درنگ کردن در کاری یا رفتن به طرفی، در علم حسابداری قرض و طلب خود را با دیگری برابر ساختن و طلب او را بابت طلب خود قبول کردن، تهاتر
تصویری از پابه پا
تصویر پابه پا
فرهنگ فارسی عمید
پابه پا
((بِ))
قدم به قدم، برابر، همراه
تصویری از پابه پا
تصویر پابه پا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پابه ماه
تصویر پابه ماه
ویژگی انسان یا حیوانی آبستن که در ماه آخر بارداری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جابه جا
تصویر جابه جا
محل به محل، مکان به مکان، نقطه به نقطه، برای مثال آن حکیم خارچین استاد بود / دست می زد جابه جا می آزمود (مولوی - ۴۱)،
درحال، فوراً، فی الفور مثلاً جا به جا افتاد و مرد
جابه جا شدن: از جایی به جای دیگر رفتن، از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند دررفتن، از جا دررفتن
جابه جا کردن: چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن، چیزی را در جای خود قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کِ)
غوزک پا
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
آنکه پاچۀ گوسفند پزد فروختن را:
نگار پاچه پز من که دل سراچۀ اوست...
میرزا اشتها
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ژان شاعر فرانسوی، استاد علوم ادب در کلژ دو فرانس که در آن زمان کلژ روایال نامیده میشد. مولد او در ترویس بسال 1534م. 940/ هجری قمری و وفات در سنۀ 1602م. 1010/ ه. ق
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ / تِ)
خانه پاینده. سرایدار. کسی که پس از رفتن همه اهل خانه از برای حفظ آن بجای ماند. حارس خانه. حافظ خانه در غیبت صاحبان آن
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِ)
نوعی از پای افزار باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
رجوع به پاره پاره شود.
- پاره پار شدن، پاره پاره شدن:
فراوان بگشتند در کارزار
همان تیغ با گرزشد پاره پار.
فردوسی.
- پاره پار کردن، پاره پاره کردن:
بفرمان آن خسرو نامدار
بکردند از آن پس ورا پاره پار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرده پا
تصویر پرده پا
پاپرده دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره پار
تصویر پاره پار
پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت خلفی کف پا که شامل بافت پوششی مطبق کاملا ضخیم و عضله محکم و محکمترین رباط بدن بنام رباط اخیلوس است. این قسمت از کف پا در انسان کاملا روی زمین تکیه میکند و قسمت اعظم سنگینی بدن را تحمل می نماید عقب پا پاشنه. یا استخوان پاشنه پا. استخوانی که قسمت خلفی اسکلت کف پا را تشکیل میدهد. این استخون در زیر استخوان قاب و تاسی قرار دارد و تقریبا بشکل یک مکعب مستطیل و مانند آن دارای 6 وجه است. در سطح خلفی آن الیاف رباط اخیلوس التصاق یافته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچه پز
تصویر پاچه پز
کسی که پاچه پخته میفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابپا
تصویر پابپا
قدم بقدم، برابر همراه طابق النعل بالنعل: پابپای او راه رفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابه جا
تصویر جابه جا
((بِ))
فوری، بلافاصله، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود
فرهنگ فارسی معین
لنگه به لنگه، نامتقارن، نامساوی، ناهم آهنگ، ناجور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلافاصله، دردم، فوراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرایدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوراب یا کفش را لنگه به لنگه پوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ماه آخر حاملگی
فرهنگ گویش مازندرانی
آخور
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی میوه ی به که به لحاظ نرم بودن به پنبه شبیه شده است
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در حوزه ی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
وقت تلف کردن، این پا آن پا کردن، معاوضه کردن، حرکتی حاکی
فرهنگ گویش مازندرانی